محمد من

ساخت وبلاگ

دو ماه و 13 روز از عقدم با سعید, میگذره خدا رو شکر همه چی داره خوب پیش میره یه سری مشکلات ریزی  هست ولی اونا هم چیزی نیست 

محمد من...
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:24

سلاااااااااام خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا نمیدونم چرا گاهی خیلی دلم تنگ میشه برای بلاگفا... خب هشت نه ماهی از عمل بینیم میگذره و خیلی راضیم  طبیعی شده و تنفسم هم خیلی بهتر شد، دستت درست دکتر جان!خب محمد من...ادامه مطلب
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:11

سلام  ما قرار گذاشته بودیم که بعد از 6 ماه دوباره با هم باشیم فردا میشه ششمین ماه، دقیقا همون روزی که قرارشو داشتیم ولی همه چی عوض شد محمد مریضه حالش بده منم که دیگه حالم معلومه ... دلم میخواست یه روز محمد من...ادامه مطلب
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:50

پس فردا یعنی دهم اردیبهشت وقت دارم برای عمل بینی، دکتر سعید عتیقه چی هم قراره عمل کنه خیلیییی استرس داشتم که خدا رو شکر الان کمتر شده امیدوارم همه چی درست پیش بره و همونی بشه که خودم میخواستم

محمد من...
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:50

بالاخره منم از این دوران اومدم بیرون....

تا چند وقت پیش هنوز ناراحت میشدم البته نه واسه خودش فقط واسه خاطره هامون

دیگه مهم نیست هرچی بود تموم شد

حدود دو ماه و نیم از عمل بینیم میگذره راضیم ازش هنوزم داره بهتر میشه

آهاااااااان دیشب با محمد آشنا شدم بنظر میاد پسر خوب و قابل اعتمادی باشه

هرررر چنننند که نمیشه به آقایون اعتماد کرد

محمد من...
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:50

حالم خوش نیست محمد یکشنبه اومد قرار بود بعد از کار من بریم خونه بهار تا اخر شب تازه میگفت شبم بمونیم که من گفتم باشه واسه چهارشنبه که بنفشه بره تهران!  دیروز که گفت کار داره و حدود ساعت 7:30 میاد, من از 6:30 از خونه زدم بیرون سر راه یکم میوه گرفتم و رفتم خونه بهار تند تند تمیز کردم خونشو نماز خوندم و چای گذاشتم چند بار بهش زنگ زدم هی میگفت 10 دیقه دیگه کارم تموم میشه اخرش ساعت 9:15 اومد یکم حرف زدیم خیلییی سعی میکردم اروم باشم و گریه نکنم ولی نمیشد ساعت 10 که شد پا شد که بره انقدر عصبی شده بودم که هیچی نمیفهمیدم !!! من دوساعت منتظر بودم برای 45 دیقه؟!!! کلی عذر خواهی کرد و گفت فردا از ظهر میایم و حسابی حرف میزنیم ... امروزم که ظهر زنگ زد گفت کار دارم و یه ساعت میام میبینمت و فردا شب با هم میشیم عصرم زنگ زد گفت فردا شب باید برم عروسی .... واقعا حالم از خودم به هم میخوره چندین بار به فکر خودکشی افتادم ولی نمیتونم بار این گناه بزرگ رو به دوش بکشم ... مطمعنم خیلی دوستم داره و چون یک هفته نبوده زیاد کار داره اما این چیزا برای من قابل قبول نیست  خدایا کمک کن نمیدونم تا کی باید اینطوری بلاتکلیف باشم محمد من...ادامه مطلب
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 18:10

امروز روز دعای عرفه بود و فردا هم عید قربان 

امسالم روز عرفه با هم بودیم البته خیلی اتفاقی افتاد تو این روز 

ساعت 6 اومدیم خونه بهار یکم حرف زدیم یک ساعتی خوابید منم رفتم بیرون و اومدم قبل از اینکه برسم بهم زنگ زده بود که بیدار شده.

الانم کنارمه قربون چشماش برم خوابید  صدای خروپفش هم بلند شد 

خدایاااا امشب یه طور ویژه ای شکرت 

محمد من...
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 18:10

خاطراااات شمال محااااله یادم بره 

این حکایت منو محمده , امشب اومد خونه بهار از اول داشت خاطرات شمال رو تعریف میکرد اینکه رفتیم حرم و من سردم بود  خاطرات نمک آبرود , غرق شدنمون .... خدایی هر ثانیه ی با هم بودنمون عالی بود 

امشبم شب خیلی خوبی بود مرسی محمد

خدایا شکرت 

محمد من...
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berjisi بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 18:10

سلااااممممم  خب از این مدل سلام کردنم معلومه که حالم خوبه. این چند روز به شدت دلم گرفته بود و دلم برای محمدم تنگ شده بود اصلا طاقت نداشتم مدام داشتم گریه میکردم تا اینکه بهش گفتم بیا ببینمت ... اخه شنبه هم با بچه های شرکت رفته بودیم ده بالا برای بازدید پروژه همین که به پیچ اول جاده رسیدیم بغض کردم داشتم دیوونه میشدم به زور جلو خودمو گرفتم ( همین الان وسط نوشتنم جان جانان تو تلگرام پیام داد که دارم محمد من...ادامه مطلب
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : بوسه, نویسنده : berjisi بازدید : 36 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:19

الان تو راهه تهرانه فکر کنم تازه از کاشان رد شده , با مجتبی, خانومش و بچشون داره میره , میرن دنبال لوازم یدکی ماشین خارجی ...این دفعه رفتنشو دوست دارم چون آزادانه میتونم بهش زنگ بزنم و پیام بدم  ظهر که از،شرکت میومدم خونه یهو یاد یه خاطره ی عالی یا بهتره بگم یه سورپرایز افتادم ... حدود یکسال پیش بود فکر کنم من شرکت بودم حدود ساعت 5-5:30 عصر بود یهو محمد زنگ زد گفت نزدیک شرکتم کارت تموم شد بیا بیرو محمد من...ادامه مطلب
ما را در سایت محمد من دنبال می کنید

برچسب : بودن,گاهی,وقتا,قشنگه, نویسنده : berjisi بازدید : 54 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:19